عشق و عاشقی
به وبلاگ عشق و عاشقی خوش اومدین
 
 

 

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد

بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا

عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 20:11 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

 خــوشبه حــال اونــایی که تــو دنیـــای واقــِعی
 
اونقـــدر ســرشون شُلــوغه که
 
وقــت نمی کنــن بیـــان دنیــای مجـــازی
 

 21a868ecf329b42ac6cd9d126a28950c-425


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 20:2 :: توسط : مصطفی تک تیر

به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن

 ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !


ارسال شده در تاریخ : شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 20:9 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

آهای روزگار
درست است که من
راه های نرفته زیاد دارم
اما خودت هم میدانی
با تو زیاد راه آمده ام
پس کاری کن
که ما در کنار هم
عاشقانه نفس بکشیم
دوری وجدایی بس است

ارسال شده در تاریخ : شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 20:5 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

 
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار
تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 19:59 :: توسط : مصطفی تک تیر

همیشه برای گلی گلدون باش که اگه به آسمونم رسید یادش نره ریشه اش کجاست .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 19:20 :: توسط : مصطفی تک تیر

من بهار را بی تو دوست ندارم ، من عشق را بی تو دوست ندارم ، من نفس کشیدن را بی تو دوست ندارم ، من زندگی را بی تو دوست ندارم .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 19:11 :: توسط : مصطفی تک تیر

 سلام  دوستان

اگه مايليد ميخوام  براتون يه داستان واقعي رو تعريف كنم !!!!

 اگه طالب اين داستان هستيد  پيام بدين


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 18:47 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

پسر عاشق
 
پسری یه دختری رو که توی یه سی دی فروشی کار می کرد، خیلی دوست داشت.
اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز به اون فروشگاه می رفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با او.
بعد از یک ماه پسرک مرد.
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت، مادر پسرک گفت: که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد.
دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده.
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد.
میدونی چرا گریه می کرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد.
 

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

دوست یا برادر
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند .
 

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 22:8 :: توسط : مصطفی تک تیر

مادرم؛عشق را بخاطر تو آموختم.دوست داشتن را براي تو نوشتم و تويي كه هميشه در زندگي ام ترانه ي اميد سردادي.تو را دوست مي دارم اگر باور كني تو خداي روي زمينم هستي.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:49 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

 مي خواهم براي تو بنويسم اي مادر!

از زلالي چشمانت كه دريايي از مهر و محبت در آن موج مي زند؛از قلب با صفايت كه آكنده از شميم معرفت است،از تو اي يگانه؛اي روشنايي؛اي زندگي...

تو كه با شكوفه ي لبخند زيبا مي شوي ؛تو آن پناهگاهي هستي كه مرا از هجوم سياهي و تاريكي در امان مي داري؛اما من هميشه با نگاهي  كودكانه همه چيز را به بازي مي گيرم؛وتو چه صبور و بردباري در برابر كردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم مي كني.

من زندگي را با تو معنا مي كنم،غروب را دوست دارم با تو،زيرا مرا بر بالاي بلند نگاهت مي نشاني و من از منظره ي چشمان تو غروب را مي نگرم.دوستت دارم آن زمان كه در پناه دست هاي مهربان تو آرامش مي گيرم

؛دوستت دارم عاشقانه،صادقانه،بي نهايت،تا قيامت...اي مادر خوبم.

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:46 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

میخوام بازم عاشق شم یعنی دوست دارم یه بار دیگه عاشق شم. دوست دارم یه بار دیگه دل بدم یه

بار دیگه قلبم همچین به تاپ تاپ بیفته که تمام بدنمو بلرزونه دوست دارم یه بار دیگه وقتی می

بینمش گوشام سرخ شه همچین عرق کنم که کل بدنم خیس شه بازم به تته پته بیفتم بازم از امروز

برای فردا نقشه بکشم ....... اما نمیدونم چرا دیگه نمیشه؟



اما نمیدونم چرا دیگه...



اما نمیدونم چرا...



اما نمیدونم...



اما ...



دلم برای عاشق شدن" یه ذره شده ...
..

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:45 :: توسط : مصطفی تک تیر

با چشم دلی کبود...

عاشق شده بود...

زیر بارون...

افتادوشکست و مرد...

گناه که نکرده بود...

عاشق شده بود...

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:42 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

به زمانی بود عاشق تر از اونی بودم که خسته بشم
قهر که میکرد بدون خستگی نازشو میخریدم. همه راهی امتحان میکردم واسه برگردوندنش.
وقتی آشتی می کرد میگفت چجوری بدی منو تحمل می کنی؟ تقصیر من بود که
پیشونیشو می بوسیدم میگفتم عاشقم من. بدی نمی بینم
.
....
ولی به یه جایی رسیدم که "خسته تر از اونی بودم که عاشق بشم"
دیگه نتونستم برش گردونم
.
.
دروغ خیلی بزرگ که بهت گفته باشه، خیانت اگه کرده باشه بهت، خسته تر از اونی میشی که عاشق بمونی

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:13 :: توسط : مصطفی تک تیر
درباره وبلاگ
به وبلاگ عشق وعاشقي خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و عاشقی و آدرس mahdan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->


Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 52
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 24974
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

داستان روزانه


تعبیر خواب

.