عشق و عاشقی
به وبلاگ عشق و عاشقی خوش اومدین
 
 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, :: 19:52 :: توسط : مصطفی تک تیر

قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی....
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
 

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 19:44 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

    یک دانشمند می گوید : وقتی بچه بودم ، دلم می خواست دنیا را عوض کنم.
   بزرگتر که شدم گفتم دنیا خیلی بزرگ است ، کشورم را تغییر می دهم.
   
در نوجوانی گفتم : کشور خیلی بزرگ است بهتر است شهرم را دگرگون سازم.
   
جوان که شدم گفتم شهر خیلی بزرگ است ، محله ام را تغییر می دهم.
   اما در این لحظه های آخر عمر می بینم که باید از خودم شروع می کردم.

اگر تغییر را از خودم شروع کرده بودم، خانواده ام، محله ام، شهرم، کشورم و دنیا را به قدر توانم تغییر می دادم .!!!!!!!!!
 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 21:31 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

گفتم خدايا سوالي دارم

گفت: بپرس

پرسيدم چرا وقتي شادم همه با من ميخندند ولي

وقتي ناراحتم کسي با من نميگريد؟!

جواب داد:

شادي را براي جمع کردن دوست آفريده ام ولي

غم را براي انتخاب بهترين دوست

ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 21:27 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

سه چیز را با احتیاط بردار:
قدم،قلم، قسم!

سه چیز را پاک نگه دار:
جسم،لباس،خیال

از سه چیزکار بگیر:
عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:
افسوس، فریاد، نفرین!

سه چیز را آلوده نکن:
قلب، زبان، چشم!

اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:
خدا، مرگ و دوست
..
 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 21:25 :: توسط : مصطفی تک تیر

سلامتی رفیقی که با خونه دعوا کرد و ۶ماه تو خونه ی رفیقش موند,بعد ۶ماه که سر کوچه وایستاده بود به ۱دختری تیکه میندازه,دوستاش میگن:این خواهر همون رفیقت بود که ۶ماه تو خونش موندی,ناراحت میشه میره پیش رفیقش میبینه داره عرق میخوره, میگه رفیق من خواهرتو نشناختم و بهش تیکه انداختم,رفیقش ۱پیک سنگین میریزه و میگه:سلامتی رفیقی که ۶ماه تو خونم زندگی کرد و خواهرمو نشناخت…!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 21:21 :: توسط : مصطفی تک تیر

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…

اولاش نمی خواستیم بدونیم…

با خودمون می گفتیم…

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…

بچه می خوایم چی کار؟…

در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…

اگه مشکل از من باشه …

تو چی کار می کنی؟…

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…

خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟ گفت:من؟

گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟…

فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد

خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید…

اگه واقعا عیب از من بود چی؟…

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…

هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…

بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…

اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید…

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست…

بالاخره اون روز رسید…

علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…

دستام مثل بید می لرزید…

داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…

اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…

اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود…

یا از خوشحالی…

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد…

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…

بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…

من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟

گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…

یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم… بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…

حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم

لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…

برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…

چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…
دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم…

وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!



ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 21:3 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
 
لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
 
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس ، هیچ کس این جا به تو مانند نشد
 
هرکسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد
 
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند :…نشد
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:58 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...
اصلا همه را پاک کن ...
هر آنچه از من داری...
از من که چیزی کم نمی شود...
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید...؟!نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!
نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...!
نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی .. .
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:54 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

نه مرادم نه مریدم ،

نه پیامم نه کلامم،

نه سلامم نه علیکم،

نه سپیدم نه سیاهم.

نه چنانم که تو گویی،

نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.

نه سمائم،

نه زمینم،

نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم

نه سرابم،

نه برای دل تنهایی تو....
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:52 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

دلم میخواهد فریاد بزنم بگویم:
من مترسک خاطرات نیستم!!!
درست مثل دیوانه ای
که اصرار دارد بگوید من دیوانه نیستم
راستی!! گفته بودم؟
من دیوانه نیستم ...!!
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:45 :: توسط : مصطفی تک تیر

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..

نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..

دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..

ولی این بود اون حرفات..

حتی برای دیدنم هم نیومدی…

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..

آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..

دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.

شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.

اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.

الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..

اون این کارو کرده بود..

اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…!


 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:40 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

خداحافظ همین حالا ، همین حالا که من تنهام
 
  خداحافظ به شرطی که بدونی تر شده چشمام
 
خداحافظ کمی غمگین ، به یاد اون همه تردید
 
  به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
 
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
 
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخره جاده اس
 
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
 
    بدونی بی تو و با تو ، همینه رسم این دنیا
 
خداحافظ ، خداحافظ
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:32 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

عشق یعنی اتنظار و انتظار        عشق یعنی هر چی بینی عکس یار

 
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر         عشق یعنی سجده ها با چشم یار

 
عشق یعنی دیده بر سر دوختن          عشق یعنی از فراقش سوختن

 
عشق سر به در اویختن                عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 
عشق یعنی لحظه های ناب ناب           عشق یعنی لحظه های التهاب 

 
عشق یعنی بنده فرمان شدن          عشق یعنی تا ابد رسوا شدن

 
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست            عشق یعنی هر چه در دلآرزوست

 
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه           عشق یعنی تکیه گاه و جانپناه

 
عشق یعنی سوختن و ساختن                عشق یعنی زندگی راباختن

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:21 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

آغوشم را باز کرده ام برایت

جایی که همیشه آرزویش را داشتی ،

جایی که برایت سرچشمه آرامش است
...
آغوشم را باز کرده ام برایت

، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

حرفی نمیزنم تا سکوت باشد

بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو

آغوشم را بار کرده ام برایت........
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:19 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

كـاش قلبم درد تنهايي نداشت سينه ام هرگز پريشاني نداشت كاش! برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يك روز باراني نداشت كاش! مي شد راه سخت عشق را بي خط پيمود و قرباني نداشت
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:12 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

میروم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم
آنقدر مست که اندوه جهانم برود
پیک بر روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:9 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

تو چه میفهمی از روزگارم…؟
از دلتنگی ام ؟
گاهی به خدا التماس میکنم خوابت را ببینم
می فهمی؟
فقط خوابت را
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:6 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

آغوشم را باز کرده ام برایت

جایی که همیشه آرزویش را داشتی ،

جایی که برایت سرچشمه آرامش است
...
آغوشم را باز کرده ام برایت

، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

حرفی نمیزنم تا سکوت باشد

بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو

آغوشم را بار کرده ام برایت........
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:5 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

به سلامتـــــی اونـــــی که اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی

هربار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمتــــــ

ولی باز با اخـــم میــاد توی بغلتــــــــ . . .

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:5 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

زندگی یعنی همین امروز همین حالا

یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا

زندگی یعنی نگاه تو

کوک کردن قلبم با صدای تو

دل دادن به آهنگ دل پاکت

سرور و عشق در فضایی ساکت

زندگی یعنی همین دم

که از دلتنگم

می دانی

از این حسم عشق را می خوانی

زندگی یعنی داشتن قلب پرستو

در این وادی پست و ناهنجار تو در تو
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 21:1 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

حرفهایم را تعبیر میکنی و سکوتم را تفسیر!
دیروزم را فراموش میکنی و فردایم را پیشگویی!
به نبودنم مشکوکی و در بودنم مردد !
از هیچ گلایه میسازی و از همه چیز بهانه ....
« خدایا!!!!! من کجایی این نمایشم ؟ »
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:54 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

ای دوست یادت بخیر.یادت همیشه سبز است.من در میان کوچه های آرزو دنبالت گشتم اماهیچ
کس را به مانند تو نیافتم.در میان باغ های پر از گل گشتم.اما هیچ کس گلی به زیبایی تو نبود.تو
از خورشید گرم تری،از سرو سبزتری از ماه تابان تری از آبشار جنبنده تری.ای دوست یادت
همیشه سبز است .این را بدان در میان قلبم جای تو است
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:52 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

خدايا!

من دلم قرصه!

كسي غير از تو با من نيست

خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست

كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته

يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته

فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم

كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم

خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن

شنيدم گرمه آغوشت
  
اگه ميشه منم جا كن
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:46 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

یادت باشــد دلت که شکست...
سرت را بگیری بالا ....!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش...
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است...
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کینه...
 صبور باش و ساکت...
بغضت را پنهان کن...
رنجت را پنهان تر ...
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:44 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

چند لحظه صبر کن نرو...
خیلی چیزا رو جا گذاشتی
خاطراتتو...
قول و قرارتو...
عکستو...
عطرتو...
عشقتو...
من بی تو اینا رو میخوام چیکار؟
بی تو شبو روزم فرقی نداره دنیام تاریکه
مگه بدون توهم میشه زندگی کرد؟
نه...
تو نفس منی بدون تو میمیرم...
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:35 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمـه ای با چـشمانی باز

خیره به دور دست

شاید شرق،شاید غرب

مبهوت یک شکست،

مغلوب یک اتفاق

مصلوب یک عشق،

مفعول یک تاوان

خرده هایش را باد دارد می برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمه ای ساخته ای به نام «من» ! 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:31 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

بی قرار توام 
      
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست 
 
          آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
 
                           مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب  
 
                                         دردلم هستی وبین من وتوفاصله هاست
 
 
 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
 
               بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
 
                       بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
 
                              مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
 
 
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
 
                وسکوت تو جواب همه مسئله هاست 

                                      شعر تو را یکبار دیگر میسرایم

                                                       شاید که باشد آخرین بار
 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:30 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
 
شما چطور 60 سال با هم زندگی کردید؛
 
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که؛
 
وقتی چیزی خراب می شد؛
 
تعمیرش می کردیم نه تعویضش ...!
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:23 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

روی قلبی نوشته بودند:
 
شکستنی است مواظب باشید
 
ولی من
 
روی قلبم نوشتم :
 
شکسته است ، راحت باشید...
 
 
 
 
من نه عاشق بودم ،
 
نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من ،
 
من خودم بودم و یک حسه غریب ،
 
كه به صد عشق و هوس می ارزد...
 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:21 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

حوصلـ ام سر رفتـ است !
کآش مـشد . . .
بـ جا دست رو دست گذاشتـ
دست تو دستت مـگذاشتم !!!
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:19 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

اگـــــه بـهش زنـــگ میزنی


رد میکنه...


اگـــــه بهش میگی دوســت دارم


و اون فقــــط میخنده...


اگـــــه شـــــبا بدون شبــخیر گفتن تــــو


خـوابش میـبره...


یعنی تــــاریخ انقضــای ِ تو توی دلــــش تموم شده!


این یـه قـــــانونه!


بــــا قــانونِ آدمــــا نــجنگ!!!


غــرورت لــــِه میشه ....!
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:19 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

اشكي كه بي‌صداست پشتي كه بي‌پناست دستي كه بسته است پايي كه خسته است دل را كه عاشق است حرفي كه صادق است شعري كه بي‌بهاست شرمي كه آشناست دارايي من است ارزاني شماست

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:15 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.

با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.

با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.

و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.

با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.

عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.

ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،

آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.

اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،

از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.

همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،

و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.

همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.

همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.

با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.

عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.

با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.

و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.

همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.

همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.

با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:13 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

گفتم:تنها هستم
گفتی:من هم
گفتم:دوستت دارم
گفتی:من هم
گفتم:عاشقت هستم
گفتی:من هم
گفتم:میخواهم با تو باشم
گفتی:من هم
گفتم:تا همیشه؟
سکوت کردی........
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:5 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

مهربانم     تویی
 
                       زیبایم     تویی
 
                                           محبوبم     تویی
 
                                                                 نازنینم     تویی
                                                                                  
یگانه ترینم     تویی
                          وجودم     تویی
                                            هستی ام     تویی
                                                                     قلبم     تویی
                                                                                    
دردم     تویی
                     درمانم     تویی
                                            جانم     تویی
                                                                 غرورم     تویی
                                                                                      
زندگیم     تویی
                   محراب دلم     تویی
                                     عبادتگاه جانم     تویی
                                                             آسمان عمرم     تویی
                                                                               
بهار زندگیم     تویی
                         عشقم     تویی
                                              فریادم     تویی
                                                                  سرنوشتم     تویی
                                                                                    
آرامشم     تویی
                      تکیه گاهم     تویی
                                                قدرتم     تویی
                                                                   یاورم     تویی
                                                                             
همرازم     تویی
                      پناهم     تویی
                                            داورم     تویی
                                                                 نگینم     تویی
                                                                                        
نجاتم     تویی
                      نوایم     تویی
                                           خیالم     تویی
                                                                 نیازم     تویی
                                                                                   
توانم     تویی
                   پروازم     تویی
                                        آسمانم     تویی
                                                                  رفیقم     تویی
                                                                                    
صنایم     تویی
                     نگارم     تویی
                                          دلدارم     تویی
                                                                 دلبرم     تویی
                                                                                   
دیده ام     تویی
                     گریه ام     تویی
                                       خنده ام     تویی
                                                            ستاره ام     تویی
                                                                                   
 
بیا که من . . .
            به مهربانیت  
                به آرامشت  
                    به وفایت 
                        به غرورت
                            به بهارت  
                                به قدرتت 
                                    به یاد رویت 
                                        به فروغت    
                                            به خنده ات  
                                                به همرازیت
                                                    به همدردیت
                                                                  از همه محتاج ترم . . .
 
بیا و آغوش گرمت را برای همیشه برای آرامشم باز کن . . .
 
 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:1 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

دقايقي تو زندگيت هست  
كه دلت براي

كسي اونقدر تنگ ميشه
 كه دلت ميخواد

اونو از تو رويات بيرون بكشي  
و توي دنياي

واقعي با تمام وجودت بغلش كني 
 
     بهش بگی خیلی دوستت دارم 
 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 20:0 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

امروز رفتم تقویم رو ورق زدم ...
اِ چه جالب دیگه برگه ای نمونده....
امسال هم داره میره.....
حواست باشه !!!
فقط خونه تو، خونه تکونی نکنی ....
واجب تر از اون دلته....
یادت نره خوب تمیزش کن....

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 19:42 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

هرگز به دستش ساعت نمی بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است
که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم
روز های بارانی چطور؟
گفت:
روزهای بارانی
همه ساعت ها ساعت عشق است!
-راست میگفت
یادم آمد که روز های بارانی
او همیشه خیس بود...!!!
 
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 19:35 :: توسط : مصطفی تک تیر

 

 
خسته ام… از تـــــو نوشتن…!

کمي از خودم مي نويسم

اين “منم” که،

دوستت دارم…!

تقدیم به وجودمهربون عشقم
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 19:30 :: توسط : مصطفی تک تیر

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ عشق وعاشقي خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و عاشقی و آدرس mahdan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->


Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 118
بازدید کل : 24985
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

داستان روزانه


تعبیر خواب

.