♥♥♥عشق جاودان♥♥♥
اخرشبه سروصداست میگن عروس رفته لباسشوعوض کن هرچی منتظرشدن برنگشته دروهم قفل کرده داماد سراسینه پشت درو میزنه داره از ناراحتی ونگرانی دیونه میشه مامان بابای دختره هم پشت در داران درومیزن دخترم درو باز کن مریم جان سالمی اخرش داماد طاقت نیاورد وباهر طریقی شده درومیشکنه مریم ناز مامانوبابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسش با خون یکی شده ولی لباش لبخند هم مات و مهبوت دارن به این صحنه نگاه می کنن کنار دسته مریم یه کاغذ که باخون یکی شده وبابای مریم میره جلو هنوزم چیزیو که میبیند باور نمی کند بادستای لرزان کاغذ روبرمیدار بازش میکنه ومیخونه
ادامه مطلب...